جدول جو
جدول جو

معنی پس پروک - جستجوی لغت در جدول جو

پس پروک
لاغر، کز کرده، جمع شده، درخود فرو رفته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس روی
تصویر پس روی
مقابل پیش روی، حرکت به عقب، پیروی، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی پس تر، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
(پِ بْرُکْ / بِ رُ کْ)
نام کنت نشینی است که از طرف شمال شرقی به ایالت کادیگان و از سوی مشرق به ایالت کرمارتن و از جهت جنوب به کانال بریستول و از جانب شمال غربی به کانال سنت جرج محدود میشود مساحت طول آن 60هزار گز و عرض آن 44هزار گز است و 000، 92 هزار تن سکنه دارد کرسی فعلی آن هاورفوردوست میباشد. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه پمبروق)
بندر بریتانیای کبیر (گال) دارای 15000 تن سکنه و و زرّادخانه. در قاموس الاعلام ترکی (در کلمه پمبروق) آمده است: پمبروق نام قصبه ای است که مرکز قدیم ایالتی بوده به همین اسم در خطّۀ ولس (گال) از انگلستان در میان خلیج میلفور در 3325 کیلومتر غربی لندن... لنگرگاهی مستحکم و کار خانه بحری. و پاره ای استحکامات دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پَ دَ / دِ)
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم:
پس پردۀ ما یکی دختریست
که از مهتران درخور مهتریست.
فردوسی.
کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
پس پردۀ شهریار جهان
سه ماهست با زیور اندر نهان.
فردوسی.
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای.
فردوسی.
پس پردۀ او یکی دختر است
که رویش ز خورشید روشن تر است.
فردوسی.
پس پردۀ او بسی دختر است
که با برز و بالا و باافسر است.
فردوسی.
، عالم غیب:
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
، در نهان:
پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ده پس رودک، قریه ای در هجده فرسخی میانۀشمال و مغرب کله وار است. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ مُ دَ / دِ)
آنکه مردم پست و دون را پرورش می نماید و حمایت می کند. (ناظم الاطباء) :
نه خسرو شد آن کس که خس پرور است
خسی دیگر و خسروی دیگر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ)
نام دهی در کجور مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ رَ)
بعید هذا. اندکی متأخر: و او (یعنی کوکب علوی) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد که اگر آفتاب آنجا بجای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی. (ابوریحان از التفهیم) ، هر چیز صیقلی که در لای کاغذ گذارند تا محفوظ ماند، فواتی که شخص در دم مردن زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس روی
تصویر پس روی
پیروی اتباع تبعیت متابعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی عقب تر متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پرده
تصویر پس پرده
سرای، حرم، پشت پرده
فرهنگ لغت هوشیار
رودخانه ای در نزدیکی گاوانکلا در بابل که به آن پس پل هم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداندن کفگیر در ظرف غذا به هدف آمیختن مواد آن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای پاشنه ی پا تا زانو
فرهنگ گویش مازندرانی
زرد و زار، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
سه روز دیگر، چهار روز دیگر (با تفاوت معنایی در نقاط مختلف
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر، دیرکاشت، زراعتی که دیرتر از موقع کاشت شود، مجازا
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کوچک و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار روز دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا در حوزه ی شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار شب پیش، سه شب پیش (با اختلاف معنی و زمانی در نقاط مختلف
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو کوچک، بسیار کوتاه، بسیار سبک، پرنده ای کوچک از خانواده
فرهنگ گویش مازندرانی
کز کردن، در خود فرو رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی